زندگی کنار حبه قند

ساخت وبلاگ
پریشب جاری محترم گفت بچه رو مدرسه ثبت نام کردی؟ گفتم نه کپ کرد: گفت اگر اینور سال ثبت نام نکنی دیگه تموم جاها پر میشه ها!! ... فرداش اومدم خونه کمی تحقیقات کردم دیدم راست میگه همه ثبت نام ها تموم شده ... یاللعجب!! ... امروز هم زنگ زدم به چندتاشون هیشکی جواب نداد یادم افتاد شمارش ارا هست تو مدارس..... نمیدونم چرا عین خیالم نیست! نباید الان هول و ولا گرفته باشم که بچه ام بدون مدرسه مونده؟ ... هنوز تو کله ام نرفته که بچه ام مدرسه ای شده باشه زندگی کنار حبه قند...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی کنار حبه قند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : habeghando بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 20:51

من هیچوقت دلم برای بچگی ام تنگ نشد، برای دانش اموزی و لباسهای فرم هم، برای دانشجویی و سرکلاس رفتن و نرفتن هم، ... اما دلم بدجور پر میکشد برای آن وقت هایی که میرفتم پاساژگردی و خرید میکردم لباسهای لیبل دار مختلف رو توی کمدم اویزان میکردم و برایشان ذوق میکردم بوی خوب نو بودنشان هنوز توی کله ام هست دلم بدجور پر میکشد بروم برای خودم خرید کنم ... اما بعد یادم میفتد به سند خانه که باید به نامم بشود و تا ان موقع نمیشود خیال راحت داشت یادم میفتد که باید حتما ماشین بخرم قبل از مدرسه رفتن دختر که بتوانم اینور انور ببرمش یادم میفتد وقتی خانه را خریدم انقدر بدهی داشتم که فرصت نشد خوشحالی کنم برایش. ... هروقت در باز میشود و برای حسابدار دوباره یک بسته لباس تازه میرسد که خریده یا یک بسته ظرف نو، یا یک چمدان جدید که باهاش برود استانبول و عین خیالش نیست که خانه اش اجاره ایست یکجورهایی حسودی ام میشود به بیخیالی اش، به اینکه برایش مهم نیست مالک چیزی نباشد. .. دنبال این نیستم کسی بهم بگوید کار درست را تو کردی! یا آفرین! .. یا حتی خاک بر سرت! سعی کن در لحظه شاد باشی و از این جور چیزها.... میدانم چه اینها را بشنوم و چه نشنوم من باید مالک زمین باشم باید سند زمینی، خانه ای چیزی به نامم باشد و این را تا همیشه میخواسته ام و غیر از این برایم کافی نیست من دوست دارم ریشه داشته باشم و ریشه باید درخاک باشد خاکی که متعلق به من هست. همه اینها را میدانم ولی بازهم دلم تنگ میشود برای بوی خرید تازه، بوی انتخاب کردن یک شی جدید زندگی کنار حبه قند...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی کنار حبه قند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : habeghando بازدید : 47 تاريخ : چهارشنبه 17 آبان 1402 ساعت: 15:11

و سوال اینجاست ... بنای زندگی براینست که آدم خرد خرد تلف بشود یا یکجا تلف بشود؟ .... خمیازه های لیمویی دست از سر من برنمیدارد. ...بوک خوشگل پارچه های پرده ای رو که اقای الف کاف برایم فرستاده تورق مینمایم و از تماشای پارچه های زیره ژاکارد لاکچری حسابی کیف میکنم .... بعد به مهمانی فکر میکنم که اگر میخواستم بروم میشد رفت و یک پیراهن گل منگلی با کفش مناسب خرید و حسابی تیپ زد ولی نمیخواهم بروم و به جایش دو دوتا چهارتا میکنم و دخل و خرج رو باهم جور میکنم و همزمان به این فکر میکنم که خرد خرد دارم تلف میشوم ایا؟ .. در ادامه فکر میکنم بد نباشد شاید یک گردنبند آینه ای مطلا از اینها که مد شده است بخرم برای عید ... به بلوبری ها فکر میکنم .. به باقلوا و موکایی که هردو سرد بود ... به پالتوی مجلسی نگین دار هم فکر میکنم حتی ... چقدر اشیا توی مغزم رفت و امد میکند نشانه های بارز یک متریال گرل! زندگی کنار حبه قند...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی کنار حبه قند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : habeghando بازدید : 77 تاريخ : دوشنبه 1 اسفند 1401 ساعت: 21:09

دختر فینگیلی کشون کشون جاروبرقی رو اورده تو هال و کلی باهاش ور رفته و به خیال خودش خونه رو جاروکشیده وسط تقلایی که میکرد دسته جاروبرقی خورد به قوزک پاش و نشست به ناله کردن با حالت مادر فیلسوف رفتم به سمتش و با یکم بیتوجهی(که مثلاً بذارم بچه مستقل بار بیاد) جاروبرقی رو برداشتم گفتم: اینکارها کار بچه ها نیست که بچه نباید به این چیزها دست بزنه!.... درحالیکه قوزک پاش رو میمالید گفت: مامان هم باید بیاد بچه رو ناز کنه بغل کنه وقتی پاش درد گرفته!! :))) ..... من از الان اعلام تسلیم شدن میکنم.خطرناکترین ادمها اینایی هستن که ظاهر منطقی و شسته رفته دارن و حرف غیرمنطقی رو با ظاهر و ادبیات منطقی میخوان منطقی جلوه بدن ..... جوونتر بودیم رفیقم میگفت دروغ رو لای زرورق میپیچن تحویل ادم میدن! زندگی کنار حبه قند...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی کنار حبه قند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : habeghando بازدید : 56 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 19:11

یه قانون نانوشته اس که همه با کارکردن مادر مشکل دارند نه که علناً مشکل داشته باشند یا آدمهای متحجری باشند یا هرچیز دیگر. ولی بچه ها جمعه غروب مریض میشن و تمام شب تا صبح رو گریه میکنن و مادر بالاسرشون باهاشون کلنجار میره که به زور بتونه دستمال نمدار رو روی سرشون نگه داره و درحالیکه به صورت استندبای و نیمه نشسته خوابیده مدام از جا میپره و تبش رو چک میکنه و این درحالیست که از سر شب پدر اصلاً نمیتونه چشماش رو حتی باز نگه داره و صدای خرخرش هم همه جا رو پر میکنه(باور کنید که عمدی نیست ولی اینکار رو میکنن) تازه فردا صبحش باید بری با بیست تا بازاری قالتاق پرانرژی و بدجنس سروکله بزنی و برنده بشی! زندگی کنار حبه قند...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی کنار حبه قند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : habeghando بازدید : 127 تاريخ : دوشنبه 9 خرداد 1401 ساعت: 8:59

بچه بودیم یه مدادقرمزهایی بود که به جای قرمز رنگش گلی بود یک رنگ صورتی خیلی ملیح، نوکش نرم بود و روی کاغذ سرمیخورد .... روی سطح مداد هم کاملاً صاف و صیقلی بود نه مثل ان مداد قرمزهای با سطح مقطع شش ضلعی زمخت و با چوب خش دار که من داشتم. همیشه حسرت اون مدادها رو داشتم هربار که مداد قرمزم تموم میشد بدو بدو میرفتم مغازه دنبال اون مدادها و هرچه زیرو رو میکردم مغازه محلمان فقط از همان مداد قرمزهای زمخت شش ضلعی داشت گاهی دوسه روز صبر میکردم و بدون مداد قرمز سرمیکردم تا شاید بتوانم از اون مدادها پیدا کنم که هیچوقت پیدا نشد و مجبور میشدم دوباره یک مداد قزمز شش ضلعی زمخت بخرم و صبر کنم تا شاید وقتی تمام شد مداد گلی پیدا کنم انقدر صبر کردم و نشد که رسیدیم به سال چهارم و کلاً مدادها کنار رفت و خودکار به دستمان دادند .... دیروز رفته بودم یک فروشگاه بسیار شکیل و مدروز لوازم التحریر که وسایل مهدکودک دخترم رو بخرم توی لیست مداد قرمز داشت با خوشحالی خودم رو به ردیف بزرگ مدادها رسوندم فقط یک جور مداد قرمز داشت، ..... مداد قرمز شش ضلعی .....  زندگی کنار حبه قند...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی کنار حبه قند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : habeghando بازدید : 109 تاريخ : شنبه 16 بهمن 1400 ساعت: 19:01

منظم نبوده ام ... هیچوقت .... هیچوقت هم نتوانسته ام زیاد منظم بمانم .... بخاطر همین هم همیشه توی دردسر میفتم .... بنظرم منظم بودن نه انقدرها مهم بود نه انقدرها سخت که ارزش داشته باشد برایش اهمیت قائل زندگی کنار حبه قند...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی کنار حبه قند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : habeghando بازدید : 116 تاريخ : جمعه 5 ارديبهشت 1399 ساعت: 2:16

بعد از سالها سروکله زدن با ادمهای مختلف انهایی را که ادم را به دردسر میاندازند یا کلاهبردارند یا مشکل ساز را زود تشخیص میدهم. ولی حالی کردنش به دیگران سخت است. سخت است به کسی بفهمانی که به آقای ایکس ن زندگی کنار حبه قند...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی کنار حبه قند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : habeghando بازدید : 125 تاريخ : جمعه 23 اسفند 1398 ساعت: 13:46

در حال ترک خوردن و عذاب کشیدن .... گاهی مثل یک ظرف چینی ... گاهی مثل یک انار سرخ! ترک خوردن برای هردو دردناک است. 

گاهی هم از بیرون مثل یک انار از درون مثل یک ظرف ....

____________________________________________

وقتی حالم گرفته میشه سرکار میرم تو ارشیو حبه قند و چند تا متن میخونم حالم جا میاد.

 

 

 

زندگی کنار حبه قند...
ما را در سایت زندگی کنار حبه قند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : habeghando بازدید : 140 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:28

از بچگی همیشه فکر میکردم دوتا دست برای یک آدم کم است و اگر یک دست دیگر بود خیلی کارها رو میشد راحت تر انجام داد هنوز هم همینطور فکر میکنم بعلاوه اینکه اغلب فکر میکنم چند انگشت دیگر هم لازم دارم. هرکار زندگی کنار حبه قند...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی کنار حبه قند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : habeghando بازدید : 166 تاريخ : پنجشنبه 29 فروردين 1398 ساعت: 19:20